زبانحال حضرت رباب در شهادت حضرت علی اصغر علیهالسلام
با آن صدای خسته و اشک مثالیاش گـردیـده باز هـمـدم طـفـل خـیالیاش این روضه زنانه جگـر پـاره میکند دارد ربـاب صحبت گهـواره میکـند یادش بخـیر قِل زدن و خـنده کردنت یـادش بخـیـر بـوسه پــیوسته بر تنت وقتش رسیده بود که دندان در آوری با خندهات از این دلم ای جان در آوری یادش بـخـیر مـوقـع قـنـداقه بـسـتـنت یـادش بخـیـر دفـعـه اول نـشـسـتـنـت میخواستم که شانه زنم تازه موی تو مـادر صدا زنـیم و بیـایم به سوی تو همواره بود در بـغـلم جای خواب تو طاقـت نداشـتم به خـدا اضـطراب تو بابا که میرسید لبت بود و بوسههاش یادش بخیر بال و پری میزدی براش گفتم که راه میروی و ذوق من بپاست افسوس، روزگار برایم چنین نخواست تنها رباب را فقط این غصه کرده پیر با تیر کی گرفـته کجا کودکی ز شیر حالا فـقـط خـیـال تو مـانده برای من یـاد لـبـت شـده سـبب گـریـههـای من مظلـومِ بیدفـاع من ای طفـل نازنین جای تو هست در بغل من نه در زمین |